اولین بارى که ما چشم بدین جهان میگشاییم و از مناظر هستى مىبینیم آنچه را که مىبینیم نخست ادراک ما بر خود ما واقع گشته و قبل از هر چیز خود را مىبینیم ، و سپس نزدیکترین امور را به خود که همان روابط ما با عالم خارج و مستدعیات قواى عامله ما در بقاء ما است ، درک مىکنیم ، پس خود ما و قواى ما و اعمال متعلق به آن اولین چیزى است که درب دلهاى ما را مىکوبد و به درک ما در مىآید ، لیکن ما خود را نمىبینیم مگر مرتبط بغیر ، و همچنین قوا و افعالمان را .
پس مىتوان گفت که احتیاج اولین چیزى است که انسان آن را مشاهده مىکند ، و آن را در ذات خود و در هر چیزى که مرتبط به او و قوا و اعمال او است و همچنین در سراسر جهان برون از خود مىبیند ، و در همین اولین ادراک حکم مىکند به وجود ذاتى که حوایج او را بر مىآورد ، و وجود هر چیزى منتهى به او مىشود ، و آن ذات خداى سبحان است .
آیه شریفه یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى این ادراک و این حکم ما را تصدیق مىکند .
البته تاریخ نتوانسته ابتداى ظهور عقیده به ربوبیت را در میان افراد بشر پیدا کند ، و لیکن تا آنجا که سیر بشر را ضبط کرده از همان قدیمترین عهدها این اعتقاد را در انسانها سراغ مىدهد ، حتى اقوام وحشیى که الآن در دور افتادهترین نقاط آمریکا و استرالیا زندگى مىکنند و در حقیقت نمونهاى از بساطت و سادگى انسانهاى اولى هستند ، وقتى وضع افکارشان را بررسى کنیم مىبینیم که به وجود قواى عالیهاى در ماوراى طبیعت معتقدند و هر طایفهاى کیش خود را مستند به یکى از آن قوا مىداند ، و این در حقیقت همان قول به ربوبیت است ، هر چند معتقدین به آن در تشخیص رب به خطا رفتهاند ، و لیکن اعتقاد دارند به ذاتى که امر هر چیزى به او منتهى مىگردد ، چون این اعتقاد از لوازم فطرت انسانى است ، و فردى نیست که فاقد آن باشد ، مگر اینکه بخاطر شبههاى که عارضش شده و از الهام فطریش منحرف شده باشد ، و مثل کسى که خود را به خوردن سم عادت داده باشد ، هر چند طبیعتش به الهام خود ، او را از این کار تحذیر مىکند در حالى که او عادت خود را مستحسن مىشمارد .
بعد از فراغ از وجود چنین حقیقتى اینک مىگوییم قدم دومى که در این راه پیش مىرویم و ابتدائىترین مطلبى که به آن بر مىخوریم این است که ما در نهاد خود چنین مىیابیم که انتهاى وجود هر موجودى به این حقیقت است ، و خلاصه وجود هر چیزى از او است ، پس او مالک تمام موجودات است ، چون مىدانیم اگر داراى آن نباشد نمىتواند آن را بغیر خود افاضه کند ، علاوه بر اینکه بعضى از موجودات هست که اصل حقیقتش بر اساس احتیاج است ، و خودش از نقص خود خبر مىدهد ، و خداى تعالى منزه از هر حاجت و هر نقیصهاى است ، براى اینکه او مرجع هر چیزى است در رفع حاجت و نقیصه آن چیز .
اینجا نتیجه مىگیریم که پس خداى تعالى هم داراى ملک – به کسر میم – است ، و هم صاحب ملک – به ضم میم – یعنى همه چیز از آن او است و در زیر فرمان او است و این دارا بودنش على الاطلاق است ، پس او دارا و حکمران همه کمالاتى است که ما در عالم سراغ داریم ، از قبیل حیات ، قدرت ، علم ، شنوائى ، بینائى ، رزق ، رحمت و عزت و امثال آن ، و در نتیجه او حى ، قادر ، عالم ، سمیع و بصیر است ، چون اگر نباشد ناقص است ، و حال آنکه نقص در او راه ندارد ، و همچنین رازق ، رحیم ، عزیز ، محیى ، ممیت ، مبدى ، معید و باعث و امثال آن است ، و اینکه مىگوییم رزق ، رحمت ، عزت ، زنده کردن ، میراندن ، ابداء ، اعاده و برانگیختن کار او است ، و او است سبوح ، قدوس ، على ، کبیر و متعال و امثال آن منظور ما این است که هر صفت عدمى و صفت نقصى را از او نفى کنیم .
این طریقه سادهاى است که ما در اثبات اسماء و صفات براى خداى تعالى مىپیماییم ، قرآن کریم هم ما را در این طریقه تصدیق نموده و در آیات بسیارى ملک – به کسر میم و به ضم آن – را بطور مطلق براى خداى تعالى اثبات کرده ، و چون حاجتى به ذکر آن آیات نیست ، مىگذریم .
۲ – حد اسماء و اوصاف خداى تعالى چیست ؟
از بیانى که در فصل اول گذشت روشن گردید که ما جهات نقص و حاجتى را که در اجزاى عالم مشاهده مىکنیم از خداى تعالى نفى مىنماییم ، مانند مرگ ، فقر ، فاقد بودن ، ذلت ، زبونى و جهل و امثال آن که هر یک از آنها در مقابل کمالى قرار دارند ، و معلوم است که نفى این امور با در نظر داشتن اینکه امورى سلبى و عدمى هستند در حقیقت اثبات کمال مقابل آنها است ، مثلا وقتى فقر را از ساحت او نفى مىکنیم برگشت این نفى به اثبات غنى براى او است ، و نفى ذلت ، عجز و جهل اثبات عزت ، قدرت و علم است و همچنین سایر صفات و جهات نقص .
و اما صفات کمال که براى او اثبات مىکنیم از قبیل حیات ، قدرت ، علم و امثال آن – بطورى که خواننده محترم به یاد دارد – گفتیم که اینگونه صفات را ما از راه اذعان به مالکیت او ، نسبت به جمیع کمالات ثابته در دار وجود اثبات مىکنیم ، چیزى که هست این صفات در دار وجود ملازم با جهاتى از نقص و حاجت است و ما این جهات نقص و حاجت را از خداى تعالى نفى مىکنیم .
مثلا علم در ما آدمیان عبارت است از احاطه حضورى به معلوم از راه عکس گرفتن با ابزار بدنى از خارج ، و لیکن در خداى تعالى عبارت است از احاطه حضورى ، و اما اینکه از راه عکس گرفتن از خارج باشد تا محتاج باشد به دستگاه مادى بدنى و بینائى و اینکه موجود خارجى قبل از علم وجود داشته باشد از آنجایى که جهت نقص است ما آن را از خداى تعالى نفى مىکنیم ، چون او منزه از جهات نقص است .
و کوتاه سخن اینکه ، اصل معناى ثبوتى و وجودى علم را در باره او اثبات مىکنیم و خصوصیت مصداق را که مؤدى به نقص و حاجت است از ساحت مقدسش سلب مىنماییم .
از طرفى دیگر وقتى بنا شد تمامى نقائص و حوائج را از او سلب کنیم ، بر مىخوریم به اینکه داشتن حد هم از نقائص است ، براى اینکه ، چیزى که محدود باشد بطور مسلم خودش خود را محدود نکرده ، بلکه موجود دیگرى بزرگتر از آن و مسلط بر آن بوده که برایش تعیین حد کرده ، لذا همه انحاء حد و نهایت را از خداى سبحان نفى مىکنیم ، و مىگوییم خداى تعالى در ذاتش و همچنین در صفاتش به هیچ حدى محدود نیست ، قرآن کریم هم این را تایید نموده و مىفرماید : و هو الواحد القهار پس او وحدتى را دارا است که آن وحدت بر هر چیز دیگرى قاهر است ، و چون قاهر است احاطه به آن هم دارد .
اینجا است که قدم دیگرى پیش رفته حکم مىکنیم به اینکه صفات خداى تعالى عین ذات او است ، و همچنین هر یک از صفاتش عین صفت دیگر او است ، و هیچ تمایزى میان آنها نیست مگر بحسب مفهوم ، چرا ؟ براى اینکه فکر مىکنیم اگر علم او مثلا غیر قدرتش باشد و علم و قدرتش غیر ذاتش باشد – همانطور که در ما آدمیان اینطور است – بایستى صفاتش هر یک آن دیگرى را تحدید کند و آن دیگر منتهى به آن شود ، پس باز پاى حد و انتهاء و تناهى به میان مىآید ، و با به میان آمدن آنها ترکیب و فقر و احتیاج به ما فوقى که تحدید کننده او باشد نیز در کار خواهد آمد ، و حال آنکه در قدمهاى قبلى طى کردیم که خداى تعالى منزه از این نقائص است .
و همین است معناى صفت احدیت او که از هیچ جهتى از جهات منقسم نمىشود ، و نه در خارج و نه در ذهن متکثر نمىگردد .
از آنچه گذشت معلوم شد اینکه بعضىها گفتهاند : برگشت معانى صفات خداى تعالى به نفى است ، مثلا برگشت علم ، قدرت و حیات او به عدم جهل ، عدم عجز و عدم موت است و همچنین سایر صفات ، براى اینکه خداوند منزه است از صفاتى که در مخلوقات او است صحیح نیست ، زیرا مستلزم این است که تمامى صفات کمال را از خداى تعالى نفى کنیم ، و خواننده محترم متوجه شد که راه فطرى که ما قدم به قدم پیش رفتیم مخالف این حرف و ظواهر آیات کریمه قرآن هم منافى آن است .
نظیر این گفتار در فساد گفتار کسانى است که یا صفات خدا را زائد بر ذات دانسته و یا بکلى آن را نفى کرده و گفتهاند در خداى تعالى آثار این صفات است نه خود آنها و همچنین اقوال دیگرى که در باره صفات خدا هست ، همه اینها با راه فطرى که از نظر خواننده گذشت مخالفت داشته و فطرت ، آنها را دفع مىکند ، و تفصیل بحث از بطلان آنها موکول به محل دیگرى است .
۳ – انقسامهایى که براى صفات خداى تعالى هست :
از کیفیت و طرز سلوک فطرى که گذشت بر آمد که بعضى از صفات خدا صفاتى است که معناى ثبوتى را افاده مىکند ، از قبیل علم و حیات ، و اینها صفاتى هستند که مشتمل بر معناى کمالند ، و بعضى دیگر آن صفاتى است که معناى سلبى را افاده مىکند مانند سبوح و قدوس و سایر صفاتى که خدا را منزه از نقائص مىسازد ، پس از این نظر مىتوان صفات خدا را به دو دسته تقسیم کرد : یکى ثبوتیه و دیگر سلبیه .
و نیز پارهاى از صفات خدا آن صفاتى است که عین ذات او است نه زائد بر ذات مانند حیات ، قدرت و علم به ذات ، و اینها صفاتى ذاتىاند ، و پارهاى دیگر صفاتى است که تحققشان محتاج به این است که ذات قبل از تحقق آن صفات محقق فرض شود ، مانند خالق و رازق بودن که صفات فعلى هستند ، و اینگونه صفات زائد بر ذات و منتزع از مقام فعلند ، و معناى انتزاع آنها از مقام فعل این است که مثلا بعد از آنکه نعمتهاى خدا را که متنعم به آن و غوطهور در آنیم ملاحظه مىکنیم نسبتى را که این نعمتها به خداى تعالى دارد نسبت رزقى است که یک پادشاه به رعیت خود جیره مىدهد ، و این ماییم که بعد از چنین مقایسهاى نعمتهاى خدا را رزق مىنامیم ، و خدا را که همه این نعمتها منتهى به او است رازق مىخوانیم ، و همچنین خلق ، رحمت و مغفرت و سایر صفات و اسماء فعلى خدا که بر خدا اطلاق مىشود ، و خدا به آن اسماء نامیده مىشود بدون اینکه خداوند به معانى آنها متلبس باشد ، چنانکه به حیات و قدرت و سایر صفات ذاتى متصف مىشود ، چون اگر خداوند حقیقتا متلبس به آنها مىبود مىبایستى آن صفات ، صفات ذاتى خدا باشند نه خارج از ذات ، پس از این نظر هم مىتوان صفات خدا را به دو دسته تقسیم کرد یکى صفات ذاتى و دیگرى صفات فعلى .
تقسیم دیگرى که در صفات خدا هست ، تقسیم به نفسى و اضافى است ، آن صفتى که معنایش هیچ اضافهاى به خارج از ذات ندارد صفات نفسى است مانند حیات ، و آن صفتى که اضافه به خارج دارد صفت اضافى است ، و این قسم دوم هم دو قسم است ، زیرا بعضى از اینگونه صفات نفسى هستند و به خارج اضافه دارند ، آنها را صفات نفسى ذات اضافه مىنامیم ، و بعضى دیگر صرفا اضافىاند مانند خالقیت و رازقیت که امثال آن را صفات اضافى محض نام مىگذاریم .
۴ – اسماء و صفات چه نسبتى به ما دارند ؟ و چه نسبتى در میان خود ؟
میان اسم و صفت هیچ فرقى نیست جز اینکه صفت دلالت مىکند بر معنایى از معانى که ذات متصف به آن و متلبس به آن است ، چه عین ذات باشد و چه غیر آن ، و اسم دلالت مىکند بر ذات ، در آن حالى که ماخوذ به وصف است ، پس حیات و علم وصفند ، وحى و عالم اسم ، و چون الفاظ کارى جز دلالت بر معنا و انکشاف آن را ندارند ، لذا باید گفت حقیقت صفت و اسم آن چیزى است که لفظ صفت و اسم آن حقیقت را کشف مىکند ، پس حقیقت حیات و آن چیزى که لفظ حیات دلالت بر آن دارد در خداى تعالى صفتى است الهى که عین ذات او است ، و حقیقت ذاتى که حیات عین او است اسم الهى است ، و به این نظر حى و حیات هر دو اسم مىشوند براى اسم و صفت ، هر چند نسبت به نظریه قبلى خود اسم و خود صفتند .
در سابق هم گفتیم که ما در سلوک فطرى که بسوى اسماء داریم ، از این راه متفطن به آن شدیم که کمالاتى را در عالم کون مشاهده کردیم ، و از مشاهده آن یقین کردیم که خداوند نیز مسماى به آن صفات کمال هست ، چون او مالک عالم است ، و همه چیز را بر ما و بر همه چیز افاضه مىکند ، و نیز گفتیم که از دیدن صفات نقص و حاجت یقین کردیم که خداى تعالى منزه از آنها و متصف به مقابل آنها از صفات کمال است ، و او با داشتن آن صفات کمال است که نقصهاى ما و حوایج ما را بر مىآورد ، البته در آنجا که بر مىآورد .
مثلا وقتى علم و قدرت را در عالم مشاهده مىکنیم ، همین مشاهده ، ما را هدایت مىکند به اینکه یقین کنیم که خداى سبحان نیز علم و قدرت دارد که به دیگران افاضه مىکند ، و وقتى به وجود جهل و عجز در عالم بر مىخوریم ، همین برخورد ، ما را راهنمائى مىکند بر اینکه خداى تعالى منزه از این نواقص و متصف به مقابل آنها یعنى به علم و قدرت است ، که با علم و قدرت خود نقص علم و قدرت ما و حاجت ما را به علم و قدرت بر مىآورد ، و همچنین در سایر صفات .
و از این بیان روشن گردید که وسیله ارتباط جهات خلقت و خصوصیات موجود در اشیاء با ذات متعالى پروردگار همانا صفات کریمه او است ، یعنى صفات ، واسطه میان ذات و مصنوعات او است ، پس علم ، قدرت ، رزق و نعمتى که در این عالم است به ترتیب از خداى سبحان سرچشمه گرفته ، بخاطر اینکه خداى سبحان متصف به صفت علم و قدرت و رازقیت و منعمیت است ، و جهل ما بوسیله علم او ، عجز ما بوسیله قدرت او ، ذلت ما بوسیله عزت او و فقر ما بوسیله غناى او برطرف گشته و گناهان بوسیله مغفرت او آمرزیده مىشود .
و اگر خواستى از یک نظر دیگر بگو : او به قهر خود ما را مقهور خود کرده و به نامحدودى خود ما را محدود ساخته ، و به بىنهایتى خود براى ما نهایت قرار داده و به رفعت خود ما را افتاده کرده و به عزتش ذلیلمان ساخته ، و به ملکش – به ضم میم – به هر چه که بخواهد در ما حکم مىکند ، و به ملکش – به کسر میم – به هر نحوى که بخواهد در ما تصرف مىکند – دقت فرمایید – .
این آن روشى است که ما بحسب ذوق مستفاد از فطرتى صاف اتخاذ نمودهایم ، بنا بر این کسى که مىخواهد از خداى تعالى بىنیازى را مسئلت نماید نمىگوید : اى خداى مذل و اى خداى کشنده مرا بىنیاز کن بلکه او را به اسماء غنى ، عزیز و قادر و امثال آن مىخواند ، و همچنین مریضى که مىخواهد براى شفا و بهبودیش متوجه خدا شود مىگوید : یا شافى ، یا معافى ، یا رؤوف ، یا رحیم بر من ترحم کن و از این مرض شفایم ده و هرگز نمىگوید : یا ممیت یا منتقم یا ذا البطش مرا شفا ده و … قرآن کریم هم در این روش و در این حکم ما را تصدیق نموده است ، و او صادقترین شاهد است بر صحت نظریه ما .
آرى ، قرآن کریم همواره آیات را به آن اسمى از اسماء خدا ختم مىکند که مناسب با مضمون آن آیه است ، و همچنین حقایقى را که در آیات بیان مىکند در آخر آن آیه با ذکر یک اسم و یا دو اسم – بحسب اقتضاى مورد – آن حقایق را تعلیل مىکند .
و قرآن کریم در میان کتابهاى آسمانیى که به ما رسیده و منسوب به وحى است تنها کتابى است که اسماء خدا را در بیان مقاصد خود استعمال مىکند و علم به اسماء را به ما مىآموزد .
پس ، از آنچه گذشت روشن گردید که انتساب ما به خداى تعالى بواسطه اسماء او است ، و انتساب ما به اسماى او بواسطه آثارى است که از اسماى او در اقطار عالم خود مشاهده مىکنیم .
آرى ، آثار جمال و جلال که در پهناى گیتى منتشر است تنها وسیلهاى است که ما را به اسماء داله بر جلال و جمال او از قبیل حى ، عالم ، قادر ، عزیز ، عظیم و کبیر و امثال آن هدایت نموده و این اسماء ما را به سوى ذات متعالیى که قاطبه اجزاى عالم در استقلال خود به او متکى است راهنمائى مىکند .
و این آثارى که از ناحیه اسماء خداوند در ما و عالم ما مشهود است از جهت سعه و ضیق مختلفند ، و این سعه و ضیق در ازاى عمومیت و خصوصیت مفاهیم آن اسماء است ، مثلا از موهبت علمى که نزد ما است چند موهبت دیگر یعنى گوش ، چشم ، خیال و تعقل و امثال آن منشعب مىشود ، آن وقت همین علم ( که نسبت به مسموعات و مبصرات و معقولات و امثال آن عام است ) با قدرت و حیات و غیر آن در تحت یک اسم اعمى از قبیل رازق و یا معطى و یا منعم و یا جواد قرار مىگیرد ، باز وقتى علم ، قدرت ، حیات ، عفو و مغفرت و امثال آنها را در مجموع ملاحظه کنیم همه در تحت یک اسم اعم که همان رحمت شامله است قرار مىگیرد .
از اینجا معلوم مىشود که سعه و ضیق و عمومیت و خصوصیتى که در میان اسماء هست به آن ترتیبى است که در میان آثار موجود از آن اسماء در عالم ما هست ، بعضى از آثار خاص است ، بعضىها عام ، این عام و خاص بودن آثار نیز از ناحیه عام و خاص بودن حقایقى است که آثار مذکور کشف از آن مىکند ، و کیفیت نسبتهایى که آن حقایق با یکدیگر دارند را نسبتهاى میان مفاهیم کشف مىکند ، پس علم نسبت به حیات اسم خاص و نسبت به شنوائى ، بینائى ، شهید ، لطیف و خبیر بودن اسمى است عام و همچنین رازق اسم خاص است به رحمان ، و نسبت به شافى ، ناصر و هادى اسمى است عام و … بنا بر این ، براى اسماء حسنى عرضى است عریض که از پایین منتهى مىشود به یک و یا چند اسم خاصى که در پایین آن دیگر اسم خاصى نیست ، و از طرف بالا شروع مىکند به وسعت و عمومیت و بدین طریق بالاى هر اسمى اسم دیگرى .
است از آن وسیعتر و عمومىتر تا آنکه منتهى شود به بزرگترین اسماء خداى تعالى که به تنهائى تمامى حقائق اسماء را شامل است ، و حقایق مختلف همگى در تحت آن قرار دارد ، و آن اسمى است که غالبا آن را اسم اعظم مىنامیم .
و معلوم است که اسم هر قدر عمومىتر باشد آثارش در عالم وسیعتر و برکات نازله از ناحیهاش بزرگتر و تمام است ، براى اینکه گفتیم آثار ، همه از اسماء است ، پس عمومیت و خصوصیتى که در اسماء است بعینه در مقابلش در آثارش هست ، بنا بر این ، اسم اعظم آن اسمى خواهد بود که تمامى آثار منتهى به آن مىشود ، و هر امرى در برابرش خاضع مىگردد .
۵ – معناى اسم اعظم چیست ؟
در میان مردم شایع شده که اسم اعظم اسمى است لفظى از اسماى خداى تعالى که اگر خدا را به آن بخوانند دعا مستجاب مىشود ، و در هیچ مقصدى از تاثیر باز نمىماند .
و چون در میان اسماء حسناى خدا به چنین اسمى دست نیافته و در اسم جلاله ( الله ) نیز چنین اثرى ندیدهاند معتقد شدهاند به اینکه اسم اعظم مرکب از حروفى است که هر کس آن حروف و نحوه ترکیب آن را نمىداند ، و اگر کسى به آن دست بیابد همه موجودات در برابرش خاضع گشته و به فرمانش در مىآیند .
و به نظر اصحاب عزیمت و دعوت ، اسم اعظم داراى لفظى است که به حسب طبع دلالت بر آن مىکند نه به حسب وضع لغوى ، چیزى که هست ترکیب حروف آن بحسب اختلاف حوایج و مطالب مختلف مىشود ، و براى بدست آوردن آن ، طرق مخصوصى است که نخست حروف آن ، به آن طرق استخراج شده و سپس آن را ترکیب نموده و با آن دعا مىکنند ، و تفصیل آن محتاج به مراجعه به آن فن است .
و در بعضى روایات وارده نیز مختصر اشعارى به این معنا هست ، مثل آن روایتى که مىگوید : بسم الله الرحمن الرحیم نسبت به اسم اعظم نزدیکتر است از سفیدى چشم به سیاهى آن ، و آن روایتى که مىگوید : اسم اعظم در آیه الکرسى و اول سوره آل عمران است ، و نیز روایتى که مىگوید : حروف اسم اعظم متفرق در سوره حمد است ، و امام آن حروف را مىشناسد و هر وقت بخواهد آن را ترکیب نموده و با آن دعا مىکند ، و در نتیجه دعایش مستجاب مىشود .
و نیز روایتى که مىگوید : آصف بن برخیا وزیر سلیمان با حروفى از اسم اعظم که پیشش بود دعا کرد و توانست تخت بلقیس ، ملکه سبا را در مدتى کمتر از چشم بر هم زدن نزد سلیمان حاضر سازد ، و آن روایتى که مىگوید اسم اعظم مرکب از هفتاد و سه حرف است ، و خداوند هفتاد و دو حرف از این حروف را در میان انبیایش تقسیم نموده ، و یکى را به خود در علم غیب اختصاص داده است ، و همچنین روایات دیگرى که اشعار دارد بر اینکه اسم اعظم مرکب لفظى است .
و لیکن بحث حقیقى از علت و معلول و خواص آن ، همه این سخنان را رفع مىکند ، زیرا تاثیر حقیقى دائر مدار وجود اشیاء و قوت و ضعف وجود آنها و سنخیت بین مؤثر و متاثر است ، و صرف اسم لفظى از نظر خصوص لفظ آن ، چیزى جز مجموعهاى از صوتهاى شنیدنى نیست ، و شنیدنىها از کیفیات عرضیهاى هستند که اگر از جهت معناى متصورش اعتبار شود ، صورتى است ذهنى که فى نفسه هیچ اثرى در هیچ موجودى ندارند ، و محال است که یک صوتى که ما آن را از حنجره خود خارج مىکنیم ، و یا صورت خیالیى که ما آن را در ذهن خود تصور مىنماییم کارش بجایى برسد که به وجود خود ، وجود هر چیزى را مقهور سازد ، و در آنچه که ما میل داریم به دلخواه ما تصرف نموده آسمان را زمین و زمین را آسمان کند ، دنیا را آخرت و آخرت را دنیا کند ، و … و حال آنکه خود آن صوت معلول اراده ما است .
و اسماء الهى – و مخصوصا اسم اعظم او – هر چند مؤثر در عالم بوده و اسباب و وسائطى براى نزول فیض از ذات خداى تعالى در این عالم مشهود بوده باشند ، لیکن این تاثیرشان بخاطر حقایقشان است ، نه به الفاظشان که در فلان لغت دلالت بر فلان معنا دارد ، و همچنین نه به معانیشان که از الفاظ فهمیده شده و در ذهن تصور مىشود ، بلکه معناى این تاثیر این است که خداى تعالى که پدید آورنده هر چیزى است ، هر چیزى را به یکى از صفات کریمهاش که مناسب آن چیز است و در قالب اسمى است ، ایجاد مىکند ، نه اینکه لفظ خشک و خالى اسم و یا معناى مفهوم از آن و یا حقیقت دیگرى غیر ذات متعالى خدا چنین تاثیرى داشته باشد .
چیزى که هست خداى تعالى وعده داده که دعاى دعا کننده را اجابت کند ، و فرموده : اجیب دعوه الداع اذا دعان و این اجابت موقوف بر دعا و طلب حقیقى و جدى است ، و نیز همانطورى که در تفسیر آیه فوق گذشت موقوف بر این است که درخواست از خود خدا شود نه از دیگرى .
آرى ، کسى که دست از تمامى وسائل و اسباب برداشته و در حاجتى از حوائجش به پروردگارش متصل شود ، در حقیقت متصل به حقیقت اسمى شده که مناسب با حاجتش است ، در نتیجه آن اسم نیز به حقیقتش تاثیر کرده و دعاى او مستجاب مىشود ، این است حقیقت دعاى به اسم ، و به همین جهت خصوصیت و عمومیت تاثیر بحسب حال آن اسمى است که حاجتمند به آن تمسک جسته است ، پس اگر این اسم ، اسم اعظم باشد تمامى اشیاء رام و به فرمان حقیقت آن شده ، و دعاى دعا کننده بطور مطلق و همه جا مستجاب مىشود ، بنا بر این ، روایات و ادعیه این باب باید به این معنا حمل شود .
و اینکه در روایت دارد خداوند اسمى از اسماء خود و یا چیزى از اسم اعظم خود را به پیغمبرى از پیغمبران آموخته معنایش این است که راه انقطاع وى را بسوى خود به وى آموخته ، و اینطور یاد داده که اسمى از اسماء خود را در دعا و مسئلت او به زبانش جارى ساخته است ، پس اگر واقعا آن پیغمبر دعا و الفاظى داشته و الفاظش معنائى را مىرسانده ، باز هم تاثیر آن دعا از این باب است که الفاظ و معانى وسائل و اسبابى هستند که حقایق را به نحوى حفظ مىکنند – دقت فرمایید – .
خواننده محترم باید متوجه باشد که چه بسا اسم خاص اطلاق شود بر چیزى که جز خداى سبحان کسى به آن چیز مسمى نمىشود همچنانکه گفتهاند در دو اسم الله و رحمان چنین است ، اما لفظ جلاله آن اسمى نیست که ما در این بحث در پیرامون آن بحث مىکنیم ، چون این لفظ ، علم است براى خدا و مخصوص او ، و اما لفظ رحمان قبلا از نظر خوانندگان گذشت که معناى آن مشترک میان خداى تعالى و غیر او است براى اینکه گفتیم رحمان از اسماء حسنى است ، البته این از نظر بحث تفسیرى است ، و اما از نظر بحث فقهى از مبحث ما خارج است .
۶ – شماره اسماء حسنى :
در آیات کریمه قرآن دلیلى که دلالت بر عدد اسماء حسنى کند و آن را محدود سازد وجود ندارد ، بلکه از ظاهر آیه الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى و آیه و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها و جمله له الاسماء الحسنى یسبح له ما فى السموات و الارض و امثال آن بر مىآید که هر اسمى در عالم که از جهت معنا احسن اسماء بوده باشد آن اسم از آن خداست ، پس نمىتوان اسماء حسنى را شمرد و به عدد معینى محدود کرد .
ولى آن مقدارى که در خود قرآن آمده صد و بیست و هفت اسم است : ( الف ) – اله ، احد ، اول ، آخر ، اعلى ، اکرم ، اعلم ، ارحم الراحمین ، احکم الحاکمین ، احسن الخالقین ، اهل التقوى ، اهل المغفره ، اقرب ، ابقى .
( ب ) – بارى ، باطن ، بدیع ، بر ، بصیر .
( ت ) – تواب .
( ج ) – جبار ، جامع .
( ح ) – حکیم ، حلیم ، حى ، حق ، حمید ، حسیب ، حفیظ ، حفى .
( خ ) – خبیر ، خالق ، خلاق ، خیر ، خیر الماکرین ، خیر الرازقین ، خیر الفاصلین ، خیر الحاکمین ، خیر الفاتحین ، خیر الغافرین ، خیر الوارثین ، خیر الراحمین ، خیر المنزلین .
( ذ ) – ذو العرش ، ذو الطول ، ذو انتقام ، ذو الفضل العظیم ، ذو الرحمه ، ذو القوه ، ذو الجلال و الاکرام ، ذو المعارج .
( ر ) – رحمان ، رحیم ، رؤوف ، رب ، رفیع الدرجات ، رزاق ، رقیب .
( س ) – سمیع ، سلام ، سریع الحساب ، سریع العقاب .
( ش ) – شهید ، شاکر ، شکور ، شدید العقاب ، شدید المحال .
( ص ) – صمد .
( ظ ) – ظاهر .
( ع ) – علیم ، عزیز ، عفو ، على ، عظیم ، علام الغیوب ، عالم الغیب و الشهاده .
( غ ) – غنى ، غفور ، غالب ، غافر الذنب ، غفار .
( ف ) – فالق الاصباح ، فالق الحب و النوى ، فاطر ، فتاح .
( ق ) – قوى ، قدوس ، قیوم ، قاهر ، قهار ، قریب ، قادر ، قدیر ، قابل التوب ، القائم على کل نفس بما کسبت .
( ک ) – کبیر ، کریم ، کافى .
( ل ) – لطیف .
( م ) – ملک ، مؤمن ، مهیمن ، متکبر ، مصور ، مجید ، مجیب ، مبین ، مولى ، محیط ، مقیت ، متعال ، محیى ، متین ، مقتدر ، مستعان ، مبدى ، مالک الملک .
( ن ) – نصیر ، نور .
( و ) – وهاب ، واحد ، ولى ، والى ، واسع ، وکیل ، ودود .
( ه ) – هادى .
در سابق هم گذشت که ظاهر جمله و لله الاسماء الحسنى و همچنین جمله له الاسماء الحسنى این است که معانى این اسماء را خداى تعالى به نحو اصالت داراست ، و دیگران به تبع او دارا هستند ، پس مالک حقیقى این اسماء خداست ، و دیگران چیزى از آن را مالک نیستند مگر آنچه را که خداوند به ایشان تملیک کرده باشد ، که بعد از تملیک هم باز مالک است و از ملکش بیرون نرفته ، پس حقیقت علم – مثلا – از آن خدا است ، و غیر از او کسى چیزى از این حقیقت را مالک نیست مگر آنچه را که او به ایشان بخشیده باشد که باز مالک حقیقى همان مقدار هم خدا است ، چون بعد از تملیک از ملک و سلطنتش بیرون نرفته است .
و از جمله ادله بر این معنا ، یعنى بر اینکه اسماء و اوصافى که هم بر خدا اطلاق مىشود و هم بر غیر او مشترک معنوى هستند ، اسمائى است که به صیغه افعل التفضیل ( یعنى بر وزن افعل ) وارد شده است ، مانند : اعلى و اکرم ، زیرا صیغه افعل التفضیل به ظاهرش دلالت دارد بر اینکه مفضل علیه و مفضل هر دو در اصل معنى شریکند ، و همچنین اسمائى که به نحو اضافه وارد شده مانند ) خیر الحاکمین بهترین حکم کنندگان ) و خیر الرازقین ، و احسن الخالقین ، زیرا اینگونه اسماء نیز ظهور در اشتراک دارند .
۷ – آیا اسماء خدا توقیفى است ؟
از آنچه گذشت روشن گردید که در قرآن هیچ دلیلى بر توقیفى بودن اسماء خداى تعالى وجود ندارد بلکه دلیل بر عدم آن هست ، آیه شریفه و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فى اسمائه … که بعضى با آن بر توقیفى بودن اسماء خدا استدلال کردهاند ، استدلالشان وقتى صحیح است که الف لام در الاسماء براى عهد باشد ، و مراد از الحاد در اسماء تعدى از اسماء معین خدا و اضافه کردن اسمائى که از طریق نقل نرسیده ، بوده باشد ، و لیکن هم عهد بودن الف لام و هم به معناى تعدى بودن الحاد مورد نظر و اشکالى است که در سابق بیانش گذشت .
و اما روایات بسیارى که از طرق شیعه و سنى وارد شده که پیغمبر اکرم فرمود : براى خدا نود و نه ، یعنى صد منهاى یک اسم است ، هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مىشود و همچنین روایات دیگرى که قریب به این مضمون است هیچ یک دلالت بر توقیف ندارد ، البته همانطورى که گفتیم این از نظر بحث تفسیرى است ، نه بحث فقهى ، ممکن است از نظر بحث فقهى و احتیاط در دین جایز نباشد انسان از پیش خود براى خدا اسم بگذارد ، زیرا احتیاط اقتضا دارد که در اسم بردن از خدا به همان اسمائى اکتفا شود که از طریق نقل رسیده باشد ، همه این حرفها راجع به اسم گذاردن است ، و اما صرف اطلاق ، بدون اینکه پاى اسمگذارى در میان بیاید البته اشکالى نداشته و امر در آن آسان است .
بحث روایتى
در کتاب توحید به سند خود از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از على (علیهالسلام) روایت کرده که فرمود : براى خدا نود و نه اسم است که هر کس خدا را با آنها بخواند دعایش مستجاب مىشود و هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مىگردد .
مؤلف : نظیر این روایت بزودى از طرق ائمه اهل بیت از رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) خواهد آمد ، و مراد از اینکه فرمود : هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مىگردد ایمان به این است که خداى تعالى متصف به جمیع آن صفاتى است که این اسماء دلالت بر آنها دارند ، بطورى که درباره اتصاف خداوند به یکى از آنها بىایمان نباشد .
و در الدر المنثور است که بخارى ، مسلم ، احمد ، ترمذى ، نسائى ، ابن ماجه ، ابن خزیمه ، ابو عوانه ، ابن جریر ، ابن ابى حاتم ، ابن حیان ، طبرانى و ابو عبد الله بن منده در کتاب توحید و ابن مردویه ، ابو نعیم و بیهقى در کتاب اسماء و صفات همگى از ابى هریره روایت کردهاند که گفت : رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود : براى خدا نود و نه اسم ، یعنى صد منهاى یک اسم است که هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مىشود .
آرى ، خدا تک است و تک را دوست مىدارد .
مؤلف : صاحب الدر المنثور این روایت را از ابى نعیم و ابن مردویه از ابى هریره نیز روایت کرده ، و عبارت آن چنین است : رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود : براى خدا صد اسم منهاى یک اسم است ، هر کس خدا را به آن اسماء بخواند خداوند دعایش را مستجاب مىکند .
و نیز از دارقطنى در کتاب غرائب از ابى هریره روایت کرده و عبارت آن چنین است که رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود : خداى تعالى فرموده : براى من نود و نه اسم است هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مىشود .
و در الدر المنثور است که این روایت را ابى نعیم و ابن مردویه از ابن عباس و ابن عمر نیز نقل کرده و گفتهاند که رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود : براى خدا نود و نه ، یعنى صد منهاى یک اسم است که هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مىشود .
مؤلف : و نیز همین روایت را از ابى نعیم از ابن عباس و ابن عمر به این عبارت روایت کرده که رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود : براى خدا نود و نه اسم است که هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مىشود ، و این اسماء در قرآن کریم است .
مؤلف : این روایت معارض است با روایاتى که در باره شمردن اسماء خدا بعدا نقل مىشود ، زیرا همه آن روایات مشتمل است بر اسمائى که عین الفاظ آنها در قرآن نیست ، مگر اینکه بگوییم مقصود این روایت این است که معانى آن اسماء در قرآن است .
و در کتاب توحید به سند خود از امام صادق از پدران بزرگوارش از على (علیهالسلام) روایت کرده که فرمود : رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند : براى خداى تبارک و تعالى نود و نه اسم ، یعنى صد منهاى یک اسم است که هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مىشود ، و آن اسماء عبارتند از : الله ، اله ، واحد ، احد ، صمد ، اول ، آخر ، سمیع ، بصیر ، قدیر ، قاهر ، على ، اعلى ، باقى ، بدیع ، بارى ، اکرم ، ظاهر ، باطن ، حى ، حکیم ، علیم ، حلیم ، حفیظ ، حق ، حسیب ، حمید ، حفى ، رب ، رحمان ، رحیم ، ذارى ، رازق ، رقیب ، رؤوف ، رائى ، سلام ، مؤمن ، مهیمن ، عزیز ، جبار ، متکبر ، سید ، سبوح ، شهید ، صادق ، صانع ، ظاهر ، عدل ، عفو ، غفور ، غنى ، غیاث ، فاطر ، فرد ، فتاح ، فالق ، قدیم ، ملک ، قدوس ، قوى ، قریب ، قیوم ، قابض ، باسط ، قاضى الحاجات ، مجید ، مولى ، منان ، محیط ، مبین ، مغیث ، مصور ، کریم ، کبیر ، کافى ، کاشف الضر ، وتر ، نور ، وهاب ، ناصر ، واسع ، ودود ، هادى ، وفى ، وکیل ، وارث ، بر ، باعث ، تواب ، جلیل ، جواد ، خبیر ، خالق ، خیر الناصرین ، دیان ، شکور ، عظیم ، لطیف ، شافى .
و در الدر المنثور است که ترمذى و ابن المنذر و ابن حبان و ابن منده و طبرانى و حاکم و ابن مردویه و بیهقى همگى از ابى هریره روایت کردهاند که گفت : رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود : براى خدا نود و نه اسم یعنى صد منهاى یک اسم است که هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مىگردد ، او تک است و تک را دوست مىدارد و آن اسماء عبارتند از : الله الذى لا اله الا هو ، رحمان ، رحیم ، ملک ، قدوس ، سلام ، مؤمن ، مهیمن ، عزیز ، جبار ، متکبر ، خالق ، بارى ، مصور ، غفار ، قهار ، وهاب ، رازق ، فتاح ، علیم ، قابض ، باسط ، خافض ، رافع ، معز ، مذل ، سمیع ، بصیر ، حکم ، عدل ، لطیف ، خبیر ، حلیم ، عظیم ، غفور ، شکور ، على ، کبیر ، حفیظ ، مقیت ، حسیب ، جلیل ، کریم ، رقیب ، مجیب ، واسع ، حکیم ، ودود ، مجید ، باعث ، شهید ، حق ، وکیل ، قوى ، متین ، ولى ، حمید ، محصى ، مبدى ، معید ، محیى ، ممیت ، حى ، قیوم ، واجد ، ماجد ، واحد ، احد ، صمد ، قادر ، مقتدر ، مقدم ، مؤخر ، اول ، آخر ، ظاهر ، باطن ، بر ، تواب ، منتقم ، عفو ، رؤوف ، مالک الملک ، ذو الجلال و الاکرام ، والى ، متعال ، مقسط ، جامع ، غنى ، مغنى ، مانع ، ضار ، نافع ، نور ، هادى ، بدیع ، باقى ، وارث ، رشید ، صبور .
و نیز در همان کتاب است که ابن ابى الدنیا در کتاب دعا و هر دو طبرانى و ابو الشیخ و حاکم و ابن مردویه و ابو نعیم و بیهقى از ابى هریره روایت کردهاند که گفت : رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود : براى خدا نود و نه اسم است که هر که آنها را بشمارد داخل بهشت مىشود ، از خدا به این اسماء درخواست کن : الله ، رحمان ، رحیم ، اله ، رب ، ملک ، قدوس ، سلام ، مؤمن ، مهیمن ، عزیز ، جبار ، متکبر ، خالق ، بارى ، مصور ، حکیم ، علیم ، سمیع ، بصیر ، حى ، قیوم ، واسع ، لطیف ، خبیر ، حنان ، منان ، بدیع ، غفور ، ودود ، شکور ، مجید ، مبدى ، معید ، نور ، بادى – و در نقلى به جاى بادى لفظ قائم آمده – اول ، آخر ، ظاهر ، باطن ، عفو ، غفار ، وهاب ، فرد – و در نقلى به جاى فرد ، قادر آمده – احد ، صمد ، وکیل ، کافى ، باقى ، مغیث ، دائم ، متعال ، ذو الجلال و الاکرام ، مولى ، نصیر ، حق ، مبین ، وارث ، منیر ، باعث ، قدیر – و در نقلى به جاى قدیر مجیب آمده – محیى ، ممیت ، حمید – و در نقلى جمیل – صادق ، حفیظ ، محیط ، کبیر ، قریب ، رقیب ، فتاح ، تواب ، قدیم ، وتر ، فاطر ، رزاق ، علام ، على ، عظیم ، غنى ، ملیک ، مقتدر ، اکرم ، رؤوف ، مدبر ، مالک ، قاهر ، هادى ، شاکر ، کریم ، رفیع ، شهید ، واحد ، ذو الطول ، ذا المعارج ، ذو الفضل ، خلاق ، کفیل ، جلیل .
مؤلف : ذکر لفظ جلاله ( الله ) در این چند روایت که اسماى خدا را مىشمردند خارج از عدد نود و نه بود ، و تنها به منظور شمردن اسماى آن آمده بود .
و نیز در همان کتاب است که ابو نعیم از محمد بن جعفر روایت کرده که گفت من از پدرم جعفر بن محمد الصادق پرسیدم آن نود و نه اسمى که هر کس آنها را بشمار داخل بهشت مىشود کدام است ؟ گفت : اسمائى است که در قرآن آمده ، در سوره حمد پنج عدد آنها است و آن یا الله ، یا رب ، یا رحمان ، یا رحیم ، و یا مالک است ، و در سوره بقره سى و سه عدد آمده و آن یا محیط ، یا قدیر ، یا علیم ، یا حکیم ، یا على ، یا عظیم ، یا تواب ، یا بصیر ، یا ولى ، یا واسع ، یا کافى ، یا رؤوف ، یا بدیع ، یا شاکر ، یا واحد ، یا سمیع ، یا قابض ، یا باسط ، یا حى ، یا قیوم ، یا غنى ، یا حمید ، یا غفور ، یا حلیم ، یا اله ، یا قریب ، یا مجیب ، یا عزیز ، یا نصیر ، یا قوى ، یا شدید ، یا سریع ، یا خبیر است .
و در سوره آل عمران : یا وهاب ، یا قائم ، یا صادق ، یا باعث ، یا منعم ، یا متفضل آمده است .
و در سوره نساء : یا رقیب ، یا حسیب ، یا شهید ، یا مقیت ، یا وکیل ، یا على ، یا کبیر آمده است .
و در سوره انعام : یا فاطر ، یا قاهر ، یا لطیف ، یا برهان آمده .
و در سوره اعراف : یا محیى ، یا ممیت آمده .
و در سوره انفال : یا نعم المولى ، یا نعم النصیر آمده .
و در سوره هود : یا حفیظ ، یا مجید ، یا ودود ، یا فعالا لما یرید آمده .
و در سوره رعد : یا کبیر ، یا متعال ، و در سوره ابراهیم : یا منان ، یا وارث ، و در سوره حجر : یا خلاق آمده است .
و در سوره مریم : یا فرد و در سوره طه : یا غفار و در سوره قد افلح : یا کریم و در سوره نور : یا حق ، یا مبین و در سوره فرقان : یا هادى و در سوره سباء : یا فتاح و در سوره زمر : یا عالم و در سوره غافر : یا غافر ، یا قابل التوب ، یا ذا الطول ، یا رفیع و در سوره ذاریات : یا رزاق ، یا ذا القوه ، یا متین و در سوره طور : یا بر آمده .
و در سوره اقترب : یا ملیک ، یا مقتدر و در سوره رحمن : یا ذو الجلال و الاکرام ، یا رب المشرقین ، یا رب المغربین ، یا باقى ، یا محسن و در سوره حدید : یا اول ، یا آخر ، یا ظاهر ، یا باطن و در سوره حشر : یا ملیک ، یا قدوس ، یا سلام ، یا مؤمن ، یا مهیمن ، یا عزیز ، یا جبار ، یا متکبر ، یا خالق ، یا بارى ، یا مصور و در سوره بروج : یا مبدى ، یا معید و در سوره فجر : یا وتر و در سوره اخلاص : یا احد ، یا صمد آمده است .
مؤلف : این روایت خالى از تشویش نیست ، براى اینکه لفظ جلاله را نیز داخل در اسماء نود و نهگانه کرده و حال آنکه جزء آنها نیست .
علاوه ، بعضى از اسماء را نظیر کبیر تکرار کرده است .
دیگر اینکه در اول ، اسماء وارده در قرآن را نود و نه عدد شمرده و لیکن وقتى آنها را تفصیل داد صد و ده عدد شمرد ، از همه اینها گذشته موارد دیگرى براى مناقشه در آن هست ، و آن چند مورد است که اسمائى را از یک سوره دانسته ، و حال آنکه در آن سوره نیست مانند اسم فرد در سوره مریم و اسم برهان در سوره انعام و همچنین مواردى دیگر .
از این چند روایتى که ما از روایات شماره اسماى خدا به آن دست یافتیم بخوبى بر مىآید که روایات مذکور دلالت ندارد بر اینکه اسماى خدا منحصر در آن مقدار است که روایات شمرده است ، علاوه بر اینکه اسماى وارده در خود این روایات با هم تطبیق نمىکند ، و پارهاى از اسماء که در قرآن به عنوان اسم آمده در این روایات ذکر نشده و پارهاى دیگر را که در قرآن به این عنوان وجود ندارد ذکر شده است ، بلکه تنها چیزى که این روایات دلالت بر آن دارند این است که از اسماى خدا نود و نه اسم است که از خواص آن این است که هر کس خدا را به آنها بخواند دعایش مستجاب مىشود ، و هر کس آنها را بشمارد داخل بهشت مىشود .
علاوه بر این ، در این میان روایات دیگرى نیز هست که دلالت دارد بر اینکه اسماى خدا بیشتر از نود و نه عدد است – و به زودى بعضى از آن روایات خواهد آمد – و در ادعیه ماثوره از رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) و ائمه اهل بیت (علیهمالسلام) اسماء بسیار زیادى غیر آنچه که در قرآن است دیده مىشود که نوعا در روایات شماره اسماء ذکر نشده است .
در کافى به سند خود از ابى عبد الله (علیهالسلام) روایت کرده که فرمود : خداى تعالى اسمى را آفرید که با حروف تلفظ کردنى نیست ، و به لفظى ادا کردنى نیست ، و شخصیت جسدى و کالبدى ندارد و به تشبیهى وصف کردنى نیست ، و به رنگى رنگرزى نشده ، اقطار از آن منفى و نواحى و حدود از آن دور است ، و حس هر متوهم از درک آن محجوب ، و مستترى است غیر مستور .
آنگاه این اسم را کلمه تامهاى قرار داد و بر چهار جزء با هم ترکیبش کرد بطورى که هیچ یک از آن چهار جزء جلوتر از بقیه نیست ، سپس از این اسم سه اسم دیگر ظاهر کرد ، چون خلائق به آنها احتیاج داشتند ، و یک اسم دیگر را همچنان در پرده گذاشت ، و اسم مکنون و مخزونى که معروف است همان اسم است ، پس این است آن اسمائى که ظاهر شد ، پس ظاهر عبارت است از الله ، تبارک و تعالى ، خداى سبحان مسخر کرد براى هر یک از این اسماء سهگانه چهار رکن را ، در نتیجه مجموع ارکان دوازده شد ، آنگاه براى هر رکن سى اسم خلق کرد که فعلى منسوب به آن اسماء است و آن اسماء عبارتند از : رحمان ، رحیم ، ملک ، قدوس ، خالق ، بارى ، مصور ، حى ، قیوم ، لا تاخذه سنه و لا نوم ، علیم ، خبیر ، سمیع ، بصیر ، حکیم ، عزیز ، جبار ، متکبر ، على ، عظیم ، مقتدر ، قادر ، سلام ، مؤمن ، مهیمن ، بارى ، منشىء ، بدیع ، رفیع ، جلیل ، کریم ، محیى ، ممیت ، باعث ، وارث .
این اسماء با تتمه اسماى حسنى که بر سیصد و شصت اسم بالغ مىشود ، نسبتى است براى اسماى سهگانه ، و اسماى سهگانه ارکان و حجابهایى است براى آن اسم واحدى که با این سه اسم مکنون و مخزون شد ، این است معناى کلام خداى عز و جل که مىفرماید : قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایاما تدعوا فله الاسماء الحسنى .
مؤلف : اوصافى که در این روایت براى اسماء ذکر کرده و فرموده : خداى تعالى اسمى را آفرید به حروفى که تلفظ کردنى نیست … صریح است در اینکه منظور از اسم ، لفظ نیست و معنائى هم که لفظ دلالت بر آن کند نیست ، خلاصه از باب مفعوم ذهنى که لفظ دلالت بر آن کند نیست ، براى اینکه لفظ و یا مفهوم ذهنى که لفظ دلالت بر آن مىکند چیزى نیست که متصف به اوصاف مذکور در روایت بشود ، و این بسیار روشن است ، ما بقى فقرات هم با لفظ بودن و یا مفهوم ذهنى بودن آن نمىسازد .
پس ناگزیر منظور از اسم جز مصداقى که اگر لفظى در کار مىبود مطابق آن لفظ بود چیز دیگرى نمىتواند باشد ، و معلوم است که اسم به این معنى و مخصوصا از نظر اینکه فرمود : به سه اسم : الله ، تبارک و تعالى تجزیه گردید جز ذات متعالى او و یا لا اقل چیزى که قطعا قائم به ذات و غیر خارج از ذات است نخواهد بود .
پس نسبت آفریدن به این اسم دادن در آنجا که فرمود : خداى تعالى اسمى را آفرید خود کاشف از این است که مراد از آفریدن نیز آن معناى متعارف از این کلمه نیست ، بلکه منظور از آن ظهور ذات متعالى است بنحوى که منشا بروز اسمى از اسماء مىشود ، اینجاست که روایت بر بیان گذشته ما منطبق مىشود ، و آن این بود که گفتیم در بین اسماء خدا ترتب است یعنى بعضى واسطه ثبوت دیگرى و آن دیگر مترتب بر وجود آن بعض است ، تا اینکه سلسله مترتبه منتهى به اسمى شود که تعین آن عین عدم تعین آن است ، و مقید بودن ذات متعالى به آن ، عین اطلاق و عدم تقید او است .
و اینکه فرمود : پس ظاهر عبارت است از : الله ، تبارک و تعالى اشاره است به جهات عامهاى که تمامى جهات خاصه از کمال به آنها منتهى مىگردد ، و خلق از تمامى جهات به آنها محتاجند ، و آنها سه هستند ، یکى آن اسمى است که لفظ جلاله الله دلالت بر آن داشته و آن جهت استجماع ذات نسبت به همه کمالات است ، و یکى دیگر آن اسمى است که لفظ تبارک دلالت بر آن مىکند ، و آن جهت ثبوت کمالات و منشئیت خیرات و برکات است ، سوم آن اسمى است که لفظ تعالى حاکى از آن است و آن جهت نداشتن نقائص و ارتفاع حاجات است .
و اینکه فرمود : فعلى منسوب به آن اسماء است اشاره است به همان مطلبى که ما در سابق گفتیم و آن ناشى شدن اسمى از اسم دیگر است .
و اینکه فرمود : که بر سیصد و شصت اسم … ، صریح است در اینکه اسماء خدا منحصر در نود و نه عدد نیست .
و اینکه – بنا به نقل توحید – فرمود : و اسماء سهگانه ارکان و حجابهایى است براى آن یک اسم سرش این است که اسم مکنون مخزون از آنجایى که اسم است ، تعین و ظهورى است از ذات متعالى ، و از جهت اینکه بحسب ذات و از ناحیه خودش مکنون و غیر ظاهر است ، ظهورش عین عدم ظهور و تعینش عین عدم تعین خواهد بود ، و این همان تعبیریست که گاه گاهى خود ما مىکنیم و مىگوییم : خداى تعالى محدود به حدى نیست حتى به این حد عدمى ، و هیچ وصف و صفتى محیط به او نیست حتى این وصف سلبى و همه این مطالبى که ما در باره او مىگوییم توصیفى است از ما ، و خداى تعالى عظیمتر و بزرگتر از آن است .
و لازمه این حرف این است که اسم جلاله که کاشف از ذات مستجمع جمیع صفات کمال است اسمى از اسماء ذات باشد نه خود ذات ، و نه آن اسم مکنون و مخزون ، و همچنین اسم تبارک و تعالى که با اسم جلاله سه اسم هستند که البته با هم حجاب اسم مکنونند ، بى اینکه یکى از دیگرى جلوتر باشد ، و این سه حجاب و اسم مکنون که با هر سه این اسماء محجوب شده غیر ذاتند و اما ذات بارى تعالى ، نه اشارهاى به او منتهى مىشود و نه عبارتى مىتواند او را حکایت کند ، زیرا هر عبارتى که بخواهد از او حکایت کند و هر ایمائى که بخواهد بسوى او اشاره کند خود اسمى از اسماء است و به آن نحوى که هست محدود است ، و ذات متعالى اجل از محدودیت است .
و اینکه فرمود : این است معناى کلام خداى عز و جل که فرمود : قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى وجه استفاده فرمایشاتش از آیه شریفه این است که ضمیر در کلمه فله به کلمه ایا بر مىگردد و این کلمه اسم شرط و از کنایاتى است که معنایش تعین ندارد و تعینش همان نداشتن تعین است ، و معلوم است که از الله و رحمان که در آیه شریفه است مصداق لفظ آن دو است نه خود آنها ، و گر نه مىفرمود : ادعوا بالله دعا کنید به خدا یا به رحمان و لیکن فرمود : بخوانید خداى را … پس مدلول آیه این مىشود که اسماء منسوب به خدا همه و همه قائم به مقامى هستند که هیچ خبرى از آن مقام در دست نیست ، و هیچ اشاره و نشانهاى از آن نمىتوان داد مگر همین که خبرى از آن در دست نیست ، و اشارهاى به آن واقع نمىشود .
در این روایت تبارک و تعالى و همچنین لا تاخذه سنه و لا نوم را از اسماء خدا شمرده ، و این از نظر ادبى صحیح نیست ، و حتما مقصود از اسم را صرف دلالت بر ذات گرفته البته ذات در حالى که ماخوذ با صفتى از صفاتش است و مقصود امام از اسم مصطلح اهل ادب نبوده .
و این روایت از روایات برجستهاى است که متعرض مسالهاى شده که بسیار از افق افکار عامه و فهمهاى متعارف بالاتر و دورتر است ، و لذا ما نیز در شرح آن به اشاراتى اکتفا کردیم و گر نه روشن کردن کامل آن محتاج به بحث مبسوطى است که از حوصله مقام ما بیرون است .
چیزى که هست اساس آن جز بر همان بحث سابق که ما در تحت عنوان اسماء و صفات چه نسبتى به ما و در میان خود دارند گذراندیم نیست و مبناى زائدى ندارد ، و بر شما خواننده محترم است که کمال دقت را در آن بحث بکار برید تا آنکه مساله آنطور که باید برایتان روشن گردد و توفیق آن با خدا است .
و در کتاب بصائر به سند خود از امام باقر (علیهالسلام) روایت کرده که فرمود : اسم اعظم مرکب از هفتاد و سه حرف است ، و آصف از همه آنها تنها یکى را مىدانست ، و همان یکى را به کار برد و در یک چشم بر هم زدن فاصله سرزمین خود و کشور سبا را در هم نوردید و تخت بلقیس را بدست گرفته نزد سلیمان حاضر کرد و دوباره زمین بحال خود برگشت ، ولى در نزد ما از آن هفتاد و سه حرف هفتاد و دو حرف است فقط یک حرف نزد ما نیست ، و آن هم مخصوص خدا است و خداوند آن را براى علم غیب خود نگهداشته و ( با همه اینها ) حول و قوهاى نیست مگر بوسیله خداى على عظیم .
و نیز در همان کتاب به سند خود از امام صادق (علیهالسلام) روایت کرده که فرمود : خداى عز و جل اسم اعظم خود را مرکب از هفتاد و سه حرف کرده و از آن حروف بیست و پنج حرف را به آدم و بیست و پنج حرف را به نوح و هشت حرف را به ابراهیم و چهار حرف را به موسى و دو حرف را به عیسى داد ، با همان دو حرف بود که عیسى مردهها را زنده مىکرد و کور مادر زاد و پیسى را شفا مىداد ، ولى به رسول خدا محمد (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) از آن حروف هفتاد و دو حرف را آموخت و یکى را در پرده داشت تا کسى به آنچه که در ذات او است پى نبرد و او به آنچه که در ذات دیگران است آگاه باشد .
مؤلف : بر طبق سیاقى که در این دو روایت است روایات دیگرى نیز وجود دارد ، و جاى تردید نیست که همانطورى که در سابق گفته شد تجزیه اسم اعظم به هفتاد و سه حرف و یا ترکیب آن از حروفى دلیل بر این نمىشود که حقیقت آن مرکب از هفتاد و سه حرف از حروف تهجى بوده باشد ، و در خود این دو روایت نیز دلیل بر این معنا هست ، براى اینکه این دو روایت اسم را در عین اینکه یکى معرفى کرده مىگوید خداوند حروف آن را تجزیه کرده و به هر پیغمبرى چند حرف داده است ، و اگر از قبیل اسماء لفظیه بود و مجموع حروفش یک معنا را مىرساند دیگر معنا نداشت که چند حرف آن نافع و مفید به حال پیغمبرى باشد .
و در کتاب توحید به سند خود از على (علیهالسلام) روایت کرده که در یکى از خطبههایش فرمود : پروردگار من لطیف لطافت است ، پس دیگر نباید او را به وصف لطف توصیف کرد ، او عظیم عظمت است ، دیگر به وصف عظیم توصیف نمىشود ، او کبیر کبریاء است ، دیگر به وصف کبیر توصیف نمىشود ، جلیل جلالت است با این حال نباید خودش را به وصف جلالت یعنى غلظت توصیف نمود ، او قبل از هر چیز است و گفته نمىشود چیزى قبل از او بوده ، و بعد از هر چیز است و گفته نمىشود چیزى بعد از او هست ، او خواستار اشیاء است لیکن نه به همت و تحمل زحمت ، دراک است اما نه به نیرنگ ، او در تمامى اشیاء هست اما نه ممزوج با آنها است و نه از آنها جدا است ، ظاهر است اما خیال نکنى که ظهورش مانند ظهور سایر موجودات به مباشرت است ، نمودار و جلوهگر است ، اما نه بطورى که بر خیزى و در صدد دیدنش بیفتى ، جدا است اما نه به مسافت ، نزدیک است اما نه نزدیک بودن مکان او با مکان ما ، لطیف است اما نه به اینکه جسم لطیفى داشته باشد ، موجود است ، اما نه موجود بعد از عدم ، آفریدگار است اما نه به اینکه اضطرار وادارش کرده باشد ، اندازهگیر است اما نه به حرکت ، اراده کن است اما نه به همت ، شنوا است ، نه بوسیله جهاز شنوائى ، بینا است ، نه بوسیله ابزار بینائى .
مؤلف : آن حضرت بطورى که ملاحظه مىکنید در اسماء و صفات خداى تعالى تنها اصل معانى آنها را اثبات نموده و خصوصیاتى را که مصادیق ممکنه آن دارند و نواقصى را که در مصادیق مادى آن است از خداى تعالى نفى فرموده ، و این نیز همان مطلبى است که ما سابقا بیانش کردیم .
و این معانى در احادیث بسیارى از ائمه اهل بیت (علیهمالسلام) و مخصوصا از امام على ، امام حسن ، امام حسین ، امام باقر ، امام صادق ، امام کاظم و امام رضا (علیهالسلام) در خطبههاى بىشمارى وارد شده که هر کس بخواهد باید به کتب حدیث مراجعه نماید ، و خدا راهنما است .
و در معانى الاخبار به سند خود از حنان بن سدیر از امام صادق (علیهالسلام) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود : پس براى او شبیه و مانند و همتائى نیست ، و براى خداست اسماء حسنائى که جز او کسى به آن اسماء نامیده نمىشود ، و آن اسماء همان است که خداى تعالى آن را در قرآن کریم توصیف کرده و فرموده : فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فى اسمائه و این اشخاصى که مىفرماید در اسماء خدا الحاد مىورزند از جهلشان است ، و نمىدانند که چه مىکنند ، کفر مىورزند و خیال مىکنند که کار نیکى مىکنند همچنانکه فرموده : و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون بیشتر ایشان ایمان نمىآورند به خدا مگر اینکه مشرکند ( و خیال مىکنند ایمان دارند ) و همینهایند آن کسانى که در اسماء خدا الحاد ورزیده و آنها را در غیر مواردش بکار مىبرند .
مؤلف : این حدیث گفتار ما را که در باره معناى اسماء حسنى و الحاد در آن گذراندیم تایید مىکند ، و اینکه فرمود : جز او کسى به آن نامیده نمىشود معنایش این است که جز او کسى به آن معانى که این اسماء اختصاص به آنها یافته و مىتوان از آنها به این اسماء تعبیر کرد متصف نمىشود ، مانند خالق که به حقیقت معنایش یعنى آن معنائى که بر خداى تعالى اطلاق مىشود به آن معنا بر کسى جز خداى تعالى اطلاق نمىگردد و همچنین سایر اسماء .
و در کافى به سند خود از معاویه بن عمار از امام صادق (علیهالسلام) روایت کرده که در ذیل جمله و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها فرموده : مائیم – به خدا سوگند – آن اسماء حسنى که خداوند عمل بندگان را جز با معرفت ما قبول نمىکند .